شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
غروب بود و زنی بی قرار ، تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار ، تنها بود
غروب بود و غم خیمه ای بدون عمود
و زینبی که در آن گیر و دار ، تنها بود
غروب بود و سپاهی شهید و یک زینب
شود به محمل خود تا سوار ، تنها بود
غروب بود و علمدار خفته و زینب
کنار خیمه ی بی پاسدار ، تنها بود
غروب بود و برادر به مقتل و زینب
کنار آن بَدنِ بی مزار ، تنها بود
غروب بود و طناب و اسیری و زینب
غریب و خسته و چشم انتظار ، تنها بود
غروب بود و رُباب و صدای لالایی
کنار تربت یک شیرخوار ، تنها بود
خلاصه این همه غم بود و زینب کبری
ذات پاکونده اولان گوهره عشق اولسون حسین
سنی عرشه آپاران شهپره عشق اولسون حسین
یاحسین ذکر ایلین دیللره عشق اولسون حسین
اسلام را كنار مىگذاریم و مىگوییم: اسلام نمىتواند جامعه را اداره كند!
در ادارات با یكدیگر هم پیمان شده ایم كه اسرار یكدیگر را در اَخّاذى و رشوه خوارى فاش نكنیم. ما اینگونه زندگى را مى خواهیم. گویا از راه درست ممكن نیست برویم، كه از راه نادرست مىرویم!
با هم خوب نیستیم و به حقوق یكدیگر تعدّى مى كنیم، بعد هم اعتراض مى كنیم و مى گوییم: اسلام براى اداره ى جامعه ناقص است! در حقیقت اسلام را كنار مى گذاریم، بعد اعتراض مى كنیم و مىگوییم:
اسلام ناقص است و نمىتواند ما را اداره كند، نه این كه اسلام را حفظ و از آن متابعت كنیم.
شهوت مانند مارى خوش خط و خال است كه به محض نزدیك شدن و تماس با آن، زهر خود را تزریق مى كند. لذا باید مواظب بود تا براى برخوردارى از لذّتى آنى و فانى، به دامى بزرگ و طولانى گرفتار نشویم.
امام على (علیه السلام) مى فرماید: «أَوَّلُ الشَّهْوَةِ طَرَبٌ وَ آخِرُها عَطَبٌ; ابتداى شهوت شادى است و پایان آن هلاكت و نابودى است».
2. اندوه فراوان
انسان با پرده درى و باز گذاشتن درهاى اعضا و جوارح خود همیشه در حال نیاز و تشنگى است، این حالت روانى منشأ افسردگیها، اندوه ها و غصّه هاى نامحدود مى شود و چنین انسان تشنه اى دائم به خیال آب، چشم به سراب دارد.
على (علیه السلام) مى فرماید: «كَمْ مِنْ فَرِح اَفضى به فَرَحُهُ الى حُزْن مُخَلَّد; چه شادمانیهاى زیادى كه شادى آن به اندوه جاودانى ختم مى شود».
رسول خدا (صلى الله علی82ه وآله) مى فرماید: «رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزناً طَویلاً; چه شهوتهایى كه لذتش ساعتى بیش نیست، امّا اندوهى طولانى در پى دارد».
3. بردگى روح
انسانى كه زمام خود را به دست اعضا و جوارحش بسپارد، به اسارت آنها در مى آید.
على (علیه السلام) مى فرماید: «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أسیرٌ لا یَنْفَكُّ أسْرُهُ; بنده شهوت، اسیرى است كه هرگز از اسارت بیرون نیاید».
1. فرجام سیاه
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموند:
برترین نمازها (ى مستحب ) نماز نیمه شب است و چه اندك است به جا آورنده آن
و باز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
جبرئیل آن قدر مرا به نماز شب سفارش كرد تا این كه گمان كردم نیكانِ امّتم شب را نمى خوابند مگر اندكى از آن .
فرمودند:
خداوند حضرت ابراهیم را دوست خود انتخاب نكرد مگر براى دو كارش :
1 - اطعام به مستمندان 2 - نماز شب ، هنگامى كه مردم در خواب بودند.
و باز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت پس از آن كه خداوند همه انسانها را جمع كند، منادى ندا مى كند و مى گوید:
پیش آیند كسانى كه در نیمه هاى شب از بستر خواب دور مى شدند و خدا را مى خواندند و از خشم و غضبش بیمناك و به رحمتش امیدوار بودند.
آن گاه جمعى پیش روند و قبل از دیگران به جایگاههاى خود (در بهشت ) وارد شوند و بعد از آنان به حساب مردمِ دیگر رسیدگى نمایند.
شیخ بهلول میفرمودند:
من در تمام عمرم یك عمل را ترك كردهام و اصلاً انجام ندادهام و یك عمل را اصلاً ترك نكردهام و تحت هر شرایطی بجا آوردهام و از این دو كار، بركت زیادی دیدهام، و آن را به همه شما سفارش میكنم؛ آنچه ترك كردهام، دروغ است، و آنچه ترك نكردهام نماز شب است.
هر چه دارم از تبرّی دارم
جناب عارف ربانی مرحوم حاج آقای انصاری همدانی به شیخ بهلول گفته بودند: آقا ما اعتقاد داریم كه شما جزو اوتاد هستید.
ایشان در جواب فرمودند: نخیر، من جزو اوتاد نیستم، ولی هر چه دارم از تبرّی دارم . امر تبرّی به قدری مهم است كه حضرت حق تعالی در زیارت عاشورا اول میفرمایند: «اللّهُمّ العَن أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ محمَّدٍ وآلِ محمدٍ و آخِرَ تابِعٍ لَه علی ذَلِکَ؛ خدایا اولین ظالمی که به حق محمد و خاندان او ظلم کرده و پایمال نمود تا آخرین کسی که از آن ظالم پیروی کرد را لعنت کن.» و بعد میفرماید: «السلام علیك یا أباعبدالله و علی الاَرواحِ الَتی حَلَّت بِفِنائِک؛ سلام بر تو ای ابا عبدالله و بر روح هایی که در پیشگاه تو فدا شدند.»
منبع:
برگرفته از كتاب «ملكوتی خاكنشین، سیری در زندگانی حاج شیخ بهلول محمدتقی بهلول» نوشته سیّدعباس موسوی مطلق.
از فکر و خیال که فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسید که وقت نماز دیر شده باشد. لب جوی نشست تا آبی به سر و صورت خسته خود بزند که سیب سرخ و درشتی از دورترها نظرش را جلب کرد: …عجب سیبی! …چقدر هم درشت! …چقدر قشنگ و زیبا!
سیب را که گرفت، با شگفتی و خوشحالی نگاهش کرد. اول دلش نیامد بخورد. اما مدتها بود که سیب نخورده بود. یک لحظه هوس شدیدی نمود و در یک آن، شروع به خوردن کرد. سیب که تمام شد، ناگهان فکر عجیبی در ذهنش لانه کرد و شروع به ملامت خود نمود:
«ای وای! این چه کاری بود کردی محمد؟! این بود نتیجه چندین سال طلبگیات؟! ای دل غافل!… خدایا ببخش!… خدا میبخشد، ولی صاحب سیب چطور؟ امان از حقالناس!»
بیدرنگ وضویی ساخت و روی نیاز به سوی کردگار بینیاز آورد. پس از عروجی ربّانی در سجدهای روحانی با تمام وجود از پروردگار هستی مدد طلبید و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوی آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر که شده بود، همه به ده برگشته بودند و سکوت وهمانگیزی همه دشت را در برگرفته بود. گاه این سکوت وهمانگیز را صدای ملایم شرشر آب جوی میشکست.
چند فرسنگی که راه رفت، به باغی رسید. درختان بزرگ و کهن بید، اطراف باغ را گرفته بودند. کمی آن طرفتر، درختان بلند و پر برگ تبریزی قد برافراشته بودند و در میان آنها درختان سیب با انبوهی از سیبهای سبز و سرخ و زرد خودنمایی میکردند. صدای جیکجیک گنجشکان و نغمه دیگر پرندگان، صفای دیگری به باغ داده بود. باغ از عطر یونجه و بوی دلانگیز گلها و علفهای وحشی سرشار بود. این همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختی درنگ به خود آمد و فریاد زد: کسی اینجا نیست؟… صاحب باغ کجاست؟
کمی دورتر، در زیر درختان تبریزی، کلبه ساده و زیبایی دیده میشد. محمد چندین بار دیگر که صدا زد، پیرمردی از داخل کلبه بیرون آمد و جواب داد: «بفرمایید برادر! تعارف نکنید! بفرمایید سیب میل کنید!»
و آنگاه خوشآمدگویان به طرف محمد آمد. محمد در حالی که از خجالت و شرم سر به زیر انداخته بود، سلام کرد و گفت:
ـ این باغ مال شماست پدر جان؟!
ـ این حرفها چیه؟ بفرمایید میل کنید… مال بندگان خداست… مال خودتان!
ـ ممنون پدر!… عرضی داشتم.
پیرمرد در حالی که لبخند میزد، با تعجب گفت:
ـ امر بفرمایید برادر! من در خدمتم.
ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربانتر از این حرفها هستید، اما برای اطمینانخاطر خدمتتان عرض میکنم، این بنده گناهکار خدا اهل ده پایین هستم. میشناسید، «نیار»؟
ـ بله، بله…
ـ کنار جوی نشسته بودم که سیبی آمد. گرفتم و خوردم. ولی متوجه شدم که بیاجازه، آن سیب را خوردهام. به احتمال قوی آن سیب از درختان شما بوده است، میخواستم آن سیب را بر ما حلال کنید پدر جان!
پیرمرد تعجبکنان خندید و آخر سر گفت:
ـ که این طور… سیبی افتاده تو آب و آمده و شما آن را خوردهاید؟!
و یک لحظه قیافهاش را تغییر داد و با درشتی گفت:
ـ نه،… امکان ندارد… اگر میآمدی همه این باغ را با خاک یکسان میکردی، چیزی نمیگفتم… اما من هم مثل خودت به اینجور چیزها خیلی حساسم!… کسی بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قیام قیامت حلالش نمیکنم… عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!… بفرمایید!!
چهره محمد به زردی گرایید و چنان ترس و لرزی وجودش را فراگرفت که انگار بیدی در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و دیناری در جیب داشت، بیرون آورد و با گریه و زاری گفت:
ـ تو را به خدا پدر جان، این دینارها را بگیر و مرا حلال کن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!… مرا حلال کن پدر جان!
و بعد گریهاش امان نداد. مدتی که گریست، پیرمرد دستش را گرفت، آرامَش کرد و گفت:
ـ حالا که اینقدر از عذاب الهی میترسی، به یک شرط تو را میبخشم!
ـ چه شرطی پدر جان؟ به خدا هر شرطی باشد، قبول میکنم.
ـ شرط من خیلی سخت است. درست گوشهایت را باز کن و بشنو و با دقت فکر کن ببین این شرط سختتر است یا عذاب خدا…
ازدواج با دختری کر و کور و شل!
ـ مسلّم عذاب خدا سختتر است، شرط تو را به هر سختی هم که باشد، قبول میکنم.
ـ …و اما شرط من: دختری دارم کور و شل و کر، باید او را به همسری قبول کنی!!
به راستی که شرط سختی بود. محمد مدتی در فکر فرو رفت و یادش افتاد که چقدر آرزوی ازدواج کرده بود و به چه دختران زیبارویی اندیشیده بود. …و اینک تمام آرزوهایش بر باد رفته بود. آهی سوزان از نهادش برخاست و گفت:
ـ قبول میکنم.
ـ البته خیالت هم راحت باشد که همراه دخترم ثروت خوبی هم برایت میدهم… ولی چه کار کنم دخترم سالهای سال از وقت ازدواجش گذشته و کسی نیست بیاید سراغش… بیچاره پیر شده… چه کارش کنم جوان؟!… حالا باید تا آخر عمرم برای خدا سجده شکر کنم که مثل تویی را برای دخترم رساند. و بعد قهقههای کرد و به طرف کلبه به راه افتاد.
نگاه تأسفبار محمد برای لحظات مدیدی دنبال پیرمرد خشکید. چارهای نداشت.
مراسم عقد و عروسی فاصله چندانی با هم نداشتند. خطبه عقد همان روزهای اول خوانده شده بود و تا شب عروسی برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ کرده بود. اما مرگ و میری در کار نبود… باید میماند و مزه مال مردمخوری را میچشید!
عروس را که آوردند، دل او مثل سیر و سرکه میجوشید. اضطراب تلخی به دلش چنگ میانداخت و نفس را در سینهاش حبس و فکرش را در دریایی پرتلاطم غرق میساخت:
ـ خدایا چه کاری بود من کردم؟ این چه بلایی بود به سرم آمد؟! ای کاش به سوی این باغ نیامده بودم! بهتر نبود میگریختم! …نه، نه! باید بمانم!
در این فکرها بود که ناگاه محمد را صدا زدند:
ـ عروس خانم منتظر شماست!
پاهایش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگینی همه بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود که متوجه همراهان عروس هم نشد.
در را که باز کرد، صدای نازنین دختری را شنید که به او سلام گفت. صدای دختر هیچ شباهتی به صدای لالها و کورها و شلها نداشت.
ـ نه، نه، تو که لال بودی دختر؟!
دختر لبخندی زد و نقاب از چهره کنار زد:
ـ ببین! لال نیستم! کر هم نیستم! شل هم نیستم!
بلند شد و چند قدمی راه رفت، تا خیال محمد از همه چیز راحت باشد. محمد که مدهوش و مسحور زیبایی دختر شده بود، بیمحابا فریاد کشید:
ـ تو زن من نیستی!… زن من کجاست؟!… زن من…
و فریاد زنان از خانه بیرون آمد. زنان و مردانی که خسته و کوفته از کار روزانه در خانههای اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صدای محمد جملگی از جا جستند و خانه تازهداماد را در میان گرفتند.
ـ این زن من نیست… زن من کجاست؟! چرا مرا دست انداختهاید؟!
چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساکت کردند. پدرزن محمد که میهمان خانه همجوار بود، جمع را شکافت و جلو آمد. لبخندزنان صورت محمد را بوسید و طوری که همه بشنوند، بلند گفت:
ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسایی و پرهیزکاری همین است… آن دختر زیبارو زن توست. هیچ شکی هم نکن! اگر گفتم کور است، مرادم آن بود که هرگز به نامحرم نگاه نکرده است و اگر گفتم شل است، یعنی با دست و پایش گناه نکرده است و اگر گفتم کر است، چون غیبت کسی را نشنیده است…
ـ چه میگویی پدر جان؟!… خوابم یا بیدار؟!…
ـ آری محمد، دختر من در نهایت عفت بود و من او را لایق چون تو مردی دیدم… .
هلهله و شادی به ناگاه از همه برخاست و در سکوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالی که عرق شرم را از پیشانیاش پاک میکرد، دوباره روانه حجره زفاف شد و از اینکه صاحب چنین زن و صاحب چنین فامیلی شده است، بینهایت شکر و سپاس فرستاد.
…و اینک صدای پای کودکی از آن خانه شنیده میشد؛ صدای پای بهار. آری، از چنان مادر و چنین پدری، پسری چون احمد مقدس اردبیلی به ارمغان میآید که از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصیفش محتاج کتاب دیگری است. ۳
۳. منبع: کتاب آینه اخلاص (داستانهایی از زندگی مقدس اردبیلی)
زیارت عاشورا را هر روز بخوانید
امام باقر علیه السلام فرمود: هر كه حسین را در روز عاشورا زیارت كند به گونه ی كه نزد او گریان شود، خداوند را ملاقات كند در حالی كه ثواب یك میلیون حج و یك میلیون عمره و یك میلیون جهاد كه ثواب هر حج و هر عمره و هر جهاد ماند ثواب كسی باشد كه با پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام حج و عمره و جهاد نموده باشد، راوی گوید: عرض كردم: فدایت شوم، ثواب كسی كه در شهرها و نواحی دور میباشد و نمی تواند در آن روز امام حسین بیاید چیست حضرت فرمود:
چون روز عاشورا شد به صحرا یا بر بلندی در خانه خود برود و در حالی كه به حضرت اشاره میكند، سلام نماید و تلاش كند در نفرین بر دشمنان حضرت، سپس دو ركعت نماز بخواند و این كار را قبل از ظهر انجام دهد؛ اهل خانه خود را نیز به گریستن بر حضرت دستور دهد، خود بگوید و جزع نماید، و اقامه عزا كند در خانه و یكدیگر را با حالت گریان ملاقات كنند، چون این اعمال را انجام دهند من ضامنم كه خداوند متعال تمام این ثوابها را به او بدهد،
راوی عرض كرد: فدایت شوم شما ضامن میشوید؟ حضرت فرمود: من ضامنم آن ثوابها را، آن گاه حضرت پس از یاد دادن زیارت عاشورا فرمود: اگر اینگونه حضرت را زیارت كنی، همانند ملائكه ی كه زائر حسین هستند، حضرت را زیارت كرده ی و خداوند بری تو یك میلیون حسنه مینویسد، و یك میلیون گناه عفو میكند و یك میلیون درجه تو را بلند گردانده و همانند كسی باش كه با امام حسین علیه السلام شهید گشته و در مقامات بلند ایشان شریك میگردی...
در ادامه حضرت فرمود: ی علقمه اگر بتوانی هر روز حسین را اینگونه زیارت كنی انجام ده كه برای تو نماز آن ثوابها خواهد بود انشاء الله.
* زیارت عاشورا بلا را دفع میكند
آیت الله حاج شیخ عبدالكریم یزدی حائری اعلی الله مقامه مؤسس حوزه علمیه قم میفرمود:
در اوقاتی كه در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم، در سامراء بیماری وبا و طاعونی شایع شد، و همه روزه عده ی میمردند، روزی در منزل استادم مرحوم سید محمد فشاركی اعلی الله مقامه بودم، جمعی از اهل علم نیز حضور داشتند، ناگاه مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی رحمة الله علیه كه در مقام علمی مانند مرحوم فشاركی بود، تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا و شیوع آن شد.
مرحوم میرزا فرمود: اگر من حكمی بكنم آیا لازم است انجام شود؟ همه اهل مجلس تصدیق كردند كه آری
ایشان فرمود: من حكم میكنم كه شیعیان ساكن سامراء از امروز تا ده روز مشغول زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه روح شریف نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة ابن الحسن صلوات الله علیه و علی آبائه نمایند، تا این بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس این حكم را به تمام شیعیان سامراء رساندند و همه مشغول زیارت عاشورا شدند، از فراد تلف شدن شیعیان متوقف شد و از میان شیعیان كسی نمی مرد، ولی همه روز عده ی از اهل سنت میمردند، و این مطلب بر همه آشكار شد، برخی از اهل سنت از شیعیانی كه با آنها آشنا بودند میپرسیدند، چرا از شما شیعیان كسی تلف نمی شود؟ آنها میگفتند: ما زیارت عاشورا میخوانیم، آنها هم مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید،
این جریان را شهید بزرگوار آیت الله دستغیب از علامه بزرگوار حضرت آقی شیخ حسن فرید گلپایگانی از علمی طراز اول تهران نقل نموده اند.
* زیارت عاشورا امید و پناهگاه علماء
حضرت آیت الله شیخ جواد ابن شیخ مشكور، از بزرگان علماء و فقهاء نجف اشرف و مرجع تقلید جمعی از شیعیان عراق بود كه در سال 1337 رحلت نمود.
آن مرحوم در شب 26 ماه صفر سال 1336 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل را میبیند، پس از سلام از او میپرسد از كجا میآئی؟ میفرماید: از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتی را گرفته ام، شیخ میپرسد: روح او در برزخ در چه حالیست؟ میفرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهی عالم برزخ، خداوند هزار فرشته ماءمور كرده كه از او فرمان میبرند، گفتم: بری چه كاری شایسته چنین مقامی شده است آیا بخاطر مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد؟ فرمود: نه، گفتم: بخاطر نماز جماعت و رساندن احكام به مردم فرمود: نه، گفتم: پس بری چه فرمود: جهت خواندن زیارت عاشورا. (مرحوم میرزی محلاتی در سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را هیچ روزی ترك نكرد و اگر روزی بخاطر بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب میگرفته است).
آن عالم بزرگوار از خواب برخاسته فردا به منزل آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی میرود و خواب خود را نقل مینماید،
آیت الله شیرازی گریان میشود، علتش را میپرسند، میفرماید: میرزی محلاتی از دنیا رفته است و ایشان استوانه فقه بود،
یكی گفت: این خوابی بوده كه واقعیت آن معلوم نیست، ایشان فرمود: بله خواب است اما خواب شیخ مشكور است نه افراد معمولی، فردی آن روز بوسیله تلگراف خبر فوت میرزی محلاتی از شیراز به نجف اشرف میرسد و راست بودن آن خواب آشكار میگردد.
این داستان را جمعی از فضلاء نجف اشرف از مرحوم آیت الله سید عبدالهادی شیرازی - ره - كه در منزل آیت الله شیرازی و آمدن آیت الله مشكور و نقل خواب خود حضور داشته است نقل نمودند. (2)
1)باعث خشنودی خدا و دوستی ملائکه است.
2) باعث مباهات خداوند بر فرشتگان است.
3) باعث درخشش برای اهل آسمان همانند ستارگان است.
4) باعث روشنی دل است.
5) باعث استجابت سریع دعا است.
6) باعث پذیرش توبه و پاک شدن از گناهان از جانب حضرت حق است.
7) باعث کفاره گناهان است.
8) باعث زیبایی صورت و شادابی چهره و نورانی شدن آن در طول روز است.
9) باعث سلامتی و تندرستی و رفع انواع بیماریهای جسمی و روحی است.
10) باعث از بین رفتن غم و اندوه و تقویت نور چشم است.
11) باعث تمسک یافتن به اخلاق انبیاء و اولیای خداوند است.
12) باعث انجام دادن سنّت پیامبران و صالحان است.
13) باعث تابش نور خدا به او میشود.
14) باعث مهر و محبت و محبوب القلوب شدن بین مردم است.
15) باعث افزایش عمر است.
16) باعث جلب رزق و روزی فراوان و ادعای قرض است.
17) باعث نوعی صدقه است.
18) باعث نوشته شدن چهار ثواب بزرگ برای خود است.
19) خداوند نه صف از ملائکه پشت سر نمازگزار قرار میدهد.
20) کلید رفتن به بهشت و جواز عبور از پل صراط است.
21) زینت آخرت و نور مؤمن در آخرت است.
22) نماز شب همچون سایبانی در روز قیامت است بر سرش.
23) نماز شب لباس بدن نمازگزار است در روز قیامت درحالیکه همه عریانند.
24) نماز شب در روز قیامت همچون نوری در برابرش است و چشم نمازگزار نماز شب در روز قیامت شادمان است.
25) نماز شب میان شخص نمازگزار و آتش جهنم همچون حائلی فاصله میگذارد.
26) میزان اعمال خوب نمازگزار در روز قیامت سنگین است.
27) نماز شب همچون تاجی در روز قیامت است بر سرش.
28) چراغی است برای تاریکی قبر و برطرف کننده وحشت تاریکی قبر است.
29) نماز شب همچون مشعلی نورانی است در تاریکی قبر.
30) نماز شب، نمازگزار را از عذاب قبر ایمن میکند و برات آزادی از آتش جهنم است.
زلیخایی که بت پرست است از یک سنگی به دست تراشیده حیا کرد و پارچه ای بر روی آن نهاد که گناهی را که انجام می دهد خدایش نبیند و حیای بین خود و خدایش (بت) را حفظ نمود.
ولی بعضی از ما یادمان رفته است که عالم محضر خداست؛ و چه راحت حیای بین خودمان و خدایمان را از بین بردیم و از هیچ گناهی در مقابلش چشم پوشی نکردیم، از گفته هایش چه راحت عبور کردیم و چه راحت حضورش را نادیده گرفتیم در حالی که امام حسین علیه السلام فرمود: عمیت عین لا ترک علیها رقیبا(1) (خداوندا کور باد چشمی که تو را نبیند) خداوندی که فرمود:حجاب بگیرید از نامحرم و خودتان را بپوشانید؛ ولی نمی دانم چرا بعضی ها حجاب را گرفتن اما...... نه در مقابل نامحرم بلکه در برابر خداوند، حجابی بین خودشان و خدایشان گرفتند که سال ها آن حجاب از خدا دورشان کرد.
==============================
(1) بحار الانوار، ج 98، ص 226
سلام من به مدینه به آستان رفیعش
به مسجد نبوی، به لاله های بقیعش
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
نشسته باز دلم پشت درب بسته آنجا
گرفته باز دلم بهر قبر مخفی زهرا
تو ای مسافر شهر مدینه در دل شب ها
نبود هر چه که گشتم نشان ز مرقد زهرا