نوشته شده در تاريخ - توسط بهمرام
|
|
نام: بهمرام
.........................................................
جنسیت: مرد
.........................................................
محل سکونت: قم
.........................................................
سن: 22 / 10 / 1352
.........................................................
میزان تحصیلات: کارشناسی
.........................................................
شماره تماس: 09122516257
.........................................................
ایمیل و ای دی یاهو: mosalman_10@yahoo.com
.........................................................
درباره من: از برادران و خواهران درخواست دارم با عضو شدن و ارائه مطالب بنده را در اداره این وب لاگ یاری فرمایند. عبدالصمد بهمرام
نظرات شما عزیزان:
کاش میشد که پریشان تو باشم
یا نباشم یا از آن تو باشم
تو چنان ابر طربناک بباری
من همه تشنه باران تو باشم
در افقهای تماشای نگاهت
سبزی باغ و بهاران تو باشم
تا درآیی و گل را بگزینی
من همان غنچه خندان تو باشم
تا نفس هست و قفس هست، الهی
من شوریده غزلخوان تو باشم
یا نباشم یا از آن تو باشم
تو چنان ابر طربناک بباری
من همه تشنه باران تو باشم
در افقهای تماشای نگاهت
سبزی باغ و بهاران تو باشم
تا درآیی و گل را بگزینی
من همان غنچه خندان تو باشم
تا نفس هست و قفس هست، الهی
من شوریده غزلخوان تو باشم
سلام حاج اقا سایت خوبی است انشالله خدا اجر بده
پاسخ:ممنون امین جان
پاسخ:ممنون امین جان
منتظرنظرمن نباش توکارخودت رابکن مکر برای خدا کارنمی کنی پاسخ:نظر شما فقط برای بهتر شدن است
زندگي داستان مرد يخ فروشيست كه از او پرسيدند فروختي گفت:نخريدن د
تمام شد .
تمام شد .
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم غافل از اينكه لحظه ها همان
خوشبختي بودن .
خوشبختي بودن .
با سلام بر خانواده بهمرام
سایت قشنگیه با مطالب زیبا
براتون آرزوی موفقیت میکنم
سایت قشنگیه با مطالب زیبا
براتون آرزوی موفقیت میکنم
ممنونم زري جون
عزیزم پیشاپیش تولدت مبارک تقدیم به فاطمه بهمرام
تنها نه ز شاهان جهان تاج گرفتیم
از فرق فلک ماه به تاراج گفتیم[1]
بگذر ز سر گیتی و گردون که حقیر است
ما کون و مکان در شب معراج گرفتیم
چون بحر که بر دشت کند عزم تطاول
نور ایم و سماوات به امواج گرفتیم
در بزم ازل طرفه که از دردکشان نیست
تاراج محبت بد و دل باج گرفتیم
ما رحمت محض ایم[2] فنا گو بگریزد
فجر ایم و سحر ره به شب داج گرفتیم
بردیم به تاراج دل از دست ِ معارف
از پادشهان گر که سر و تاج گرفتیم
برق ایم که یک شب به سراپرده ی ظلمت
صد شکر که چون شعله ی وهاج گرفتیم
از فرق فلک ماه به تاراج گفتیم[1]
بگذر ز سر گیتی و گردون که حقیر است
ما کون و مکان در شب معراج گرفتیم
چون بحر که بر دشت کند عزم تطاول
نور ایم و سماوات به امواج گرفتیم
در بزم ازل طرفه که از دردکشان نیست
تاراج محبت بد و دل باج گرفتیم
ما رحمت محض ایم[2] فنا گو بگریزد
فجر ایم و سحر ره به شب داج گرفتیم
بردیم به تاراج دل از دست ِ معارف
از پادشهان گر که سر و تاج گرفتیم
برق ایم که یک شب به سراپرده ی ظلمت
صد شکر که چون شعله ی وهاج گرفتیم
سایت قشنگی است من از نویسنده ی ان تشکر می کنم
ازوبلاگت بسیار استقبال میکنم.ازمطالب داخل وبلاگتان بسیاراستفاده کردم.لطفا از احوالات عرفاوبزرگان واساتیداخلاق زیادبگذارید
سلام خسته نباشيد، خيلي عالي شده .مطالب هم مفيدوقابل استفاده است انشاالله روزبه روزهم بهتربشه
وبلاگتون عالیه . خصوصا در مورد شهید مهندس حتی فامیلهای ایشون که دارای سایت هستند یک عکس ازش نگذاشتن ولی شما لطف کردین و ساگرد شهادتشون رو یاد آور شدین کارتون حرف ندارد. باید برادرزاده های اون شهید یاد بگیرنپاسخ:از نظرتون متشکرم ولی تا اون جایی که من میدونم برادرزاده های ایشون انسانهای وارسته هستند و نه تنها به یاد این شهید هستند بلکه رهور حقی ایشان نیز می باشند
وبلاگتون قشنگه ولی مطلبش کمه
دوستون دارم
بسیارخوب بود .خواهشا عکس منو ندزدیدپاسخ:باشه علی جون
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست..
که روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم...
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی باید پاش وایستی
که روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم...
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی باید پاش وایستی
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
میدونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها
کاش میشد با یه اشاره ی تو ازاد میشدم
با توام که گفته بودی غصه هام تموم میشن
پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم
ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببر
این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
میدونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها
کاش میشد با یه اشاره ی تو ازاد میشدم
با توام که گفته بودی غصه هام تموم میشن
پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم
ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببر
این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
همیشه منتظرت هستم بی آنکه در رکود نشستن باشم ،همیشه منتظرت هستم چونان
که من همیشه در راهم همیشه در حرکت هستم ، همیشه در مقابل تو، مثل ماه ،
ستاره ، خورشید همیشه هستی می درخشی از بدر و می رسی از کعبه ،و کوفه
همین تهران است که بار اول میایی و ذوالفقار را باز می کنی وظلم را می بندی
،همیشه منتظرت هستم ، ای عدل وعده داده شده این کوچه، این خیابان ،این تاریخ،
خطی از انتظار تو را دارد و خسته است، تو ناظری، تو می دانی ،
ظهور کن ظهور کن که منتظرت هستم
که من همیشه در راهم همیشه در حرکت هستم ، همیشه در مقابل تو، مثل ماه ،
ستاره ، خورشید همیشه هستی می درخشی از بدر و می رسی از کعبه ،و کوفه
همین تهران است که بار اول میایی و ذوالفقار را باز می کنی وظلم را می بندی
،همیشه منتظرت هستم ، ای عدل وعده داده شده این کوچه، این خیابان ،این تاریخ،
خطی از انتظار تو را دارد و خسته است، تو ناظری، تو می دانی ،
ظهور کن ظهور کن که منتظرت هستم
دوست دارم
در دل شب
بی خیال بی خیال با خدا صحبت کنم
دوست دارم در میان تیرگی های دلم
آنقدر زاری کنم تا که روشن گردد این دل
تا که راه ارتباط با خدا پیدا شود
دوست دارم
از نیاز خود بگویم با خدا
گر چه میدانم خدا خوب میداند
ولی باز من فاش میگویم
دوست دارم تا که با اشک بگویم یارب
دوست دارم در مناجات امیر مومنان
بار دیگر با خدا خلوت کنم
باز هم با خدای خویش آشتی کنم
دوست دارم تشنه باشم تشنه عشق خدا
گر چه گویندم که من دیوانه ام
من تحمل می کنم
چاره ای نیست من خدای خویش را دوست میدارم
در دل شب
بی خیال بی خیال با خدا صحبت کنم
دوست دارم در میان تیرگی های دلم
آنقدر زاری کنم تا که روشن گردد این دل
تا که راه ارتباط با خدا پیدا شود
دوست دارم
از نیاز خود بگویم با خدا
گر چه میدانم خدا خوب میداند
ولی باز من فاش میگویم
دوست دارم تا که با اشک بگویم یارب
دوست دارم در مناجات امیر مومنان
بار دیگر با خدا خلوت کنم
باز هم با خدای خویش آشتی کنم
دوست دارم تشنه باشم تشنه عشق خدا
گر چه گویندم که من دیوانه ام
من تحمل می کنم
چاره ای نیست من خدای خویش را دوست میدارم